برگزیده همایش پارسی بلاگ و جشنواره امام من | ||
به نظر من آدمایی که دست به قلم هستند دنیا رو یه جور متفاوتی از دیگران حس می کنن و این حس متفاوت رو به دست بعد به قلمشون منتقل می کنن... یا هرچیز قابلی به ذهنشون میرسه می نویسن؟... شبها که می خوام بخوابم هزار تا حرف و پست و طرح اولیه داستان در ذهنم نقش می بنده ولی وقتی می خوام شروع به نوشتن کنم می مونم که از کجا شروع کنم بعد به کجا ختمش کنم...انقدر که توی ذهنم این موضوع هست که هر کاری باید هدف داشته باشه و بی خیال هر چیز بی هدف و بی سرانجامی هستم... چند وقت پیش خواستم بنویسم که در دی و بهمن ماه چی به من و خانوادم گذشت...بنویسم که دو حالت کاملا متفاوت در بدن و علی (شوهرخواهرم) در حال رشد بود که همه دعا می کردن که برای من به رشدش ادامه بده ولی برای علی از رشدش دست بکشه و از بین بره که درست برعکس شد برای من از بین رفت و برای علی روز به روز بیشتر رشد کرد طوریکه الان علی برای انجام شیمی درمانی بستری شده و من در حال گذراندن دوره نقاهتم هستم که ایا دوباره بشه؟ آره خواستم همه اینها رو بنویسم ولی سرانجامی برای پایان نوشته ام پیدا نمی کردم...بالاخره نوشتم بی سرانجام و فرجام شاید برای اینکه دلخوشیهام ...شاید برای اینکه روزهام شب می کنم روز هامو هفته و ماه وسال می کنم بدون هیچ هدف و دلخوشی... حتما می گید نهایت ضعف ایمان...واقعا اگه خدا رو نداشتم چی میشد...خدای خوب من! به علی برای گذران این مسیر طولانی و سخت کمک کن...آمین [ دوشنبه 88/12/3 ] [ 10:10 صبح ] [ رضوانه (نگهبان بهشت) ]
[ نظرات () ]
|